پسر نابینا
پسری نابینا بدلیل مشکلات زندگی گدایی می کرد .کنار خیابان نشسته بود و کلاهی جلوی پاهای خود گذاشته بود . همراهش یک تخته سیاه بود که روی آن نوشته شده بود:
"نابینا هستم، کمکم کنید!"
یک روز گذشت،اما...............................
برای دیدن دنباله ی داستان روی ادامه ی مطلب کلیک کنید
ادامه مطلب...